Monday, January 12, 2015

برای دوست شاعرم نازنین نظام شهیدی


دوست شاعرم رفت 
با جمله هایش در وصف غروب مشهد
با ماتیک سرخش به رنگ پاییز
با انگشتر طلای معبد دلفی
با نیم چکمه های چرمی سیاه
با شعری که خواب دید به خط فنیقی
با گربه ای که این اواخر اهلی شد
با دفترچه خاطرات صد برگ
با خنده ای که ماه را روشن کرد
با لیوانی دست چپش  پر از یخ
با دو قدم قبل سرخوردن کف اتاق
با رنگ کبودی  از نک ناخن تا پیشانی
همان جا که افتاد ؛ خوابید و چشم بست
با سیگارش با موی تابدار و کتاب کیمیا
  از جلدش پریده بود انگار
 نامش را صد بار آوردند
دکتر نبضش را گرفت 
 بعد اورا شستند
 پوشیده در کتانی سفید
 بعد سوارجعبه چوبی
  سنگ را  گذاشتند 
بعد گل های نرگس آبی و زرد
ساکت چیزی نگفت

 همیشه آدم عجیبی بود 
 وقتی سکوت می کرد
 یعنی داشت شعر تازه ای می نوشت


.................................................................................  photo by Fardis  1375 . ی

No comments:

Post a Comment