ابرهایت
پنهان هنوز
خواب هایت
از بیراهه می رود
با
همین آسمان غایب ما
می شود
در قطره ای پارو کشید.
ایستاده
ایم و
دریا در
خون درخت
بیدار می شود.
باد
گوشه ی تو را گرفته
همه ی
خاکسترها امروز دیوانه اند.
وقتی
پرنده می خواند
طول و
عرض خدا
جزیره ای
سبز است.
ماه دل
می زند
در
انگشتی که می کشم بر قلب باد.
در سایه
ی شیشه های روبرو
در خط
کوتاهی شبیه پروانه ها
اسم
کوچکی هستیم
ما
تنها
بهار می تواند ثابت کند
برگشته
ایم
حتی
وقتی رفته ایم
می شود
صدایمان کرد
دوباره