Tuesday, February 25, 2014

علامه اقبال لاهوری // هزار باده ناخورده در رگ تا ک است


گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز
بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز

با موج در آویز، نقش دگر انگیز، تابنده گهر خیز

   

من عیش هم آغوشی دریا نخریدم

آن باده که از خویش رباید نچشیدم

از خود نرمیدم، ز آفاق بریدم، بر لاله چکیدم

  

گل گفت که هنگامه مرغان سحر چیست؟

این انجمن آراسته بالای شجر چیست؟

این زیر و زبر چیست؟ پایان نظر چیست؟ خار گل تر چیست؟

    

تو کیستی و من کیم این صحبت ما چیست؟

بر شاخ من این طایرک نغمه سرا چیست؟

مقصود نوا چیست؟ مطلوب صبا چیست؟ این کهنه سرا چیست؟

   

گفتم که چمن رزم حیات همه جائی است

بزمی است که شیرازه‌ی او ذوق جدائی است

دم گرم نوائی است، جان چهره گشائی است، این راز خدائی است

    

من از فلک افتاده تو از خاک دمیدی

از ذوق نمود است دمیدی که چکیدی

در شاخ تپیدی، صد پرده دریدی، بر خویش رسیدی

    

نم در رگ ایام ز اشک سحر ماست

این زیر و زبر چیست فریب نظر ماست

انجم به بر ماست، لخت جگر ماست، نور بصر ماست

    

در پیرهن شاهد گل سوزن خار است

خار است ولیکن ز ندیمان نگار است

از عشق نزار است، در پهلوی یار است، اینهم ز بهار است

    

بر خیز و دل از صحبت دیرینه بپرداز

با لاله‌ی خورشید جهان تاب نظر باز

با اهل نظر ساز، چون من به فلک تاز، داری سر پرواز
اقبال لاهوری  
اقبال لاهوری

Nizami Ganjavi ---bülbül-sevgilicanan.


Hüsnün gözəl ayətləri, ey sevgili canan,
 Olmuş bütün aləmdə sənin şəninə şayan.
Gəl, eylə nəvaziş, gəl eylə nəvaziş, Mənə ver busə ləbindən
, Cünki gözəlin busəsidir aşiqə ehsan,
 Cünki gözəlin busəsidir aşiqə ehsan.
Sordum ki: «Könül, hardadır?» Aldım bu cavabı:
«Heç sorma, tapılmaz onu axtarsada insan».
Rəhm eylə, dedim gəl, sel kimi göz yaşımı tökdüm.
Gəl, qanım ilə oynama, ey a fətidövran.
İnsafın əgər var insafın əgər var isə söylə,
 Bu Nizami sənlə necə rəftar eyləsin, ey məhitaban.
Sənlə necə rəftar eyləsin, ey məhitaban.
Gəl, ey sevgili canan.

Vətənimdir Romansı, Fuzuli - Oxuyur: Bülbül

http://shear.blogsky.com/category/cat-4



Pənbeyi-daği-cünun içrə nihandır bədənim,
Diri olduqca libasım budur, ölsəm, kəfənim.

Canı canan diləmiş, verməmək olmaz, ey dil!
Nə niza eyləyəlim, ol nə sənindir, nə mənim.

Daş dələr ahim oxu, şəhdi-ləbin şövqindən,
Nola zənbur evinə bənzəsə beytülhəzənim.

Tövqi-zənciri-cünun daireyi-dövlətdir,
Nə rəva kim, məni ondan çıxara zəfi-tənim.

Eşq sərgəştəsiyəm, seyli-sirişk içrə yerim,
Bir hübabəm ki, həvadən doludur pirəhənim.

Bülbüli-qəmzədəyəm, bağü bəharım sənsən,
Dəhənü qəddü rüxün, qönçəvü sərvü səmənim.

Edəmən tərk Füzuli, səri-kuyin yarın,
Vətənimdir, vətənimdir, vətənimdir, vətən
.....................................
 http://shear.blogsky.com/category/cat-4

Friday, February 14, 2014

Happy Valentine



هفت کوه ؛ شش دریا و دو آسمان تبانی کردهاند؛ دروغگویند
کی به تو گفت دوستت دارم؟
توی گلهای شیپوری زار میزنم:  از تو بیزارم  
توی رودخانههایت آهک ریختم   روی ملافهها مرکب 
شکل عفریت کشیدم روی بالش   
  شاخ دیو روی عکست از تو بترسند ماهیها
 
به دکمههایم قفل محکمی بود به نوک پستانم طلسم 
همهی درختهای کوچه را اره کردم از لج
همهی فایلهایت را پاک 
اسمت را چپه صدا زدم؛ پیرهنت را دزدیدم

قیر مالیدم به شیشه ماشینت؛ میخ پاشیدم پیچ جادهها  
در توالت رویت قفل؛ رفتم سینما ؛ بی خیال 
توی لیوانت سوسک انداختم؛ توی کفشت پونز
بازی را به هم زدم هر روز
 مهرهها را از نو دوباره چیدم 

وسط حرفها یک باغوحش دریایی   
پشت جدایی یک فرودگاه صحرایی کشیدم
شب صدای جن شدم توی گوشهات  
بمب ساعتی توی رگ و پیات
کراوات میهمانیات را قیچی زدم زیکزاگ
حر فها را گرداندم مثل باد  
 کارهایت همه بایگانی لای پوشه ...

تو بدجور بوی زعفران و گل سرخ میدهی
صدایت اه اه   شبیه بوق قطار دلم را هُرریِ
چشمهایت بدتر؛ دو پیاله مسی؛ پر از قند و حلوا ست 
قلبت هزار ماهی قرمز  وول وول توی هم

بعد از این هرچه بپرسی راست میگویم هرچه بگویی انکار 
توی موهایت کوکتل مولوتوف پرت کردم
شبیه آرتور رمبو شوی     
انگشتم فرو توی رویاها؛ چک چک کند حالت 
قورباغهها سوزن شدند زیر لحاف
پرندههای شعر اسب پریدند بالای درخت  
زنها قوری چینی روی میز اتاق
 
تمام فلشهای دنیا خمید سمت چشمهای تو 
خیابانها تا خورد پله پله تا کنار پایت
گیج درگیر حفظ شماره طولانی توام  
در استخدام تماشا  این گوش و چشمهای قیقاج 
  خسته ازاضافه کاری مدام
 
از تق تق  ِچکشها روی دیوارت ابرها زاییدند
دوری از چنگالهای تیزم 
سازهای نق نقو توی دلم رجزخوانند
سماع فیلها روی حلقهی آتش 
رقص ِخرسهای دامن گَّلی روی بشکهی باروت

زنجیری هندوستان شدم ازلهجهی طوطیهای دیوانهات
کاش قفس بیاورند اژدها ادب شود 
 اردیبهشت را دوباره تزیین کنند برای بَبر

تا شیپوریهای سفید را نخورده این میمون ِحریص
دنیا را نریخته نپاشیده روی دامنش هیولا

عشق همین گل سرخ ست که میبندم به سنگ  و
 پرتاب میکنم سمت شیشههات ناغافل
جرنگ و جرینگ و جرنگ
گرمب.
...............................................................
از کتاب شبیه خوانی . آزیتا قهرمان / آرست 1391

Tuesday, February 4, 2014

یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس



  آخرین برگ دفتر خاطرات نازنین *** 29دی ماه

شعری منتشر نشده از نازنین
...........................
همیشه این لحظه ی آخر
سخت بوده است
تیک تاک دست زدن ها
و تیک تاک ثانیه ها.
همیشه درست همین لحظه
سخت تر است.
از آن همه ابهتی که باید از من سر می زد
و با قدم های چابکی که باید سرخوشانه صحنه را می پیمود..
یا حتی؛ از اشک هایی که دستمالی را خیس نمی کرد .
چرا این پرده نمی افتد؟
حالا که من نقش تازه ای را دارم
و مانده ام با پاهایم
دست هایم و خنده هایم
چکنم؟
دورانی بوده است .
که من مرده بودم
آخرین حرف را سوفلور یا د آوری کرد
من فریاد زدم
و روی زمین پهن شدم.
مثل لباسی که باد از روی بند رخت بیندازد.

یادش بخیر  !! دوست دیرینه ام  نازنین شاعر خوب !  همیشه عادت داشت  در هر زاویه و کنجی که مینشست ؛ یا  هر  جایی که میرفت دفترچه خاطرات و پاکت سیگارش را با وسواس  همراه داشته باشد . شعر هایش را لابلای همان سطرهای یادداشت روزانه مینوشت  و بعد  سطرها را سوا میکرد ؛ با چه دقت  و تاملی  در ویرایش  تک تک شعر ها  .  سال  1367 برای  اولین بار  او را دیدم  . دوستی با او یکی از قشنگ ترین و عجیب ترین ماجراهای زندگیم شد  .بعد از آن  تا روزی که 5 صبح ی در آخرین روز های دیماه به من  زنگ زدند  و آن خبر شوم  و هولناک را دادند او همیشه شریک راز ها و روز ها ی من بود و سال های بسیار اولین شنونده هر شعرم  ...در غم و شادی ها  ! چه خنده ها و کرشمه ها که او شوخ  وطناز ترین رفیق ما بود و با همه بدقلقی هایش سخت شیرین  و دوست داشتنی . .بعد از رفتن او   با همه اندوه و درد از دست دادنش  مدام در جستجو و نگران شعر ها و  همین دفتر چه های خاطراتش بودم.  بسیاری از شعر های چاپ نشده او  حالا  جمع آوری شده و در مجموعه ای آماده چاپ است . اما دفتر چه های خاطراتش  نمیدانم ....؟؟!!
تنها کپی  یادداشت های آخرین روز ؛ همان 29 دیماه را دیدم  و خواندم :
در نخستین سطرها او درباره مراسم مجله کارنامه  نوشته بود ؛ و همچنین  از تدارک یک میهمانی خداحافظی که  دو روز بعد  در پنج شنبه همان هفته در خانه اش قرار بود که داشته باشد  .  نازنین   قصد داشت بکی دو روز بعد  از میهمانی برای همیشه به مشهد برود  و  آنجا ماندگار شود . 
این پنج شنبه  ؛ همان روزی شد که برهنه ؛ خوابیده و کبود در جعبه ای چوبین  او  رابه مشهد آوردند و ما  ویران و ناباور ؛ در فرودگاه  منتظر او ایستاده بودیم  .

با خظی شتابزده درباه یک مهمانی نوشته است : تعداد میهمانان 25 نفر است و صندلی ها 16 تا هستند   ...!! روی کاغذ ؛  شکل ِچیدن صندلی ها  را کشیده 
و اینکه چطور از فضا استفاده کند تا همه جای راحت داشته باشند و بعد یک لیست خرید پایین صفحه است:
:
کاهو   ؛ گردو   ؛ خیار شور (کباب از گلپایگانی )   ظاهرا اسم رستورانی است !  مرغ درشت یک عدد ؛ زیتون ؛ خیار شور ...سس مایونز  و ساللاد را رضا خودش درست میکند. بعد  هم  اسامی میهمانان را آورده :  مریم مختاری با سحر و سیاوش ؛ حافظ موسوی ؛ نگار اسکندر فر ؛ سپانلو ؛ عمران صلاحی ؛ حسن عالیزاده ؛ مهین خدیوی؛منوچهر آتشی  و...کلثوم ؛ بهمن ؛ مسعود نظام شهیدی ؛؛ مرتضی و....دوباره توضیحاتی درباه آشپزی اینکه فسنجان درست خواهد کردو مزه ها  را چطور بچیند روی میز. الابلای  شرح  اینها  چند جمله ی شاعرانه :  ای مشهد من  !!  خواهم آمد .  ای  خانقاه آبی  و  ای  در سفید ؛ مشهد   . مرگ .  و  بعد از این کلمات شعری کوتاه .:.
هست  نیست       نیست هست ...
بپوشان مرا
مرگ
زمستان
برگ
بهمن ماه محبوبم دارد میآید .خانه  تهران را باید زودتر بفروشم .به آتش افروز درباره نگار گفتم... هوشیار انصاری فر میپرسید: شما  با آتش افروز رادیو نسبتی دارید.؟؟   بعد در پاراگراف بعدی دغدغه هایش درباره دخترش نگار ... برای او چه میهمانی عروسی با شکوهی  در مشهد  خواهم گرفت. 
امروز ساعت ده صبح رضا بیدار شد و باز دوباره خوابید .بعد رفتینم بیرون پیاده روی .گریپ فروت ونارنگی خریدیم.
فال ئی چینگ گرفتم شماره45/9/14..   تفسیرش  را  با خطی کج و در پرانتز نوشته  بوود  : اینکه هرکاری داری  (زودتر بجنب )  بعد مینویسد :  آیابه معبد نیکان خواهم رسید ؟  چند بار به تکرار نوشته ؛   خانه  تهران را باید زودتر بفروشم.  آه این شد سر نوشت لئوناردو داوینچی عزیزم !!یادم باشد بروم بانک برای نگار پول بگیرم کلاس های بازیگری پرویز پرستویی قبول شده . . باز دوباره برمیگردد به موضوع صندلی هاا و  چند  جمله ی ناخوانا درباره یک گرفتاری  و ماجرای دادگاهی که او درباره اش نگران است ؛
دوباره چند خطی درباره مراسم مجله کارنامه  است  : نمیدانم چه لباسی بپوشم ؛ دامن و بلوز چسبان ؟..شنل  و کفش های تازه ام ؟ یا بلوزو تونیک گشاد و شلوار تنگ .؟ بالاخره تصمیم میگیرد همین  آخری  را بپوشد. باید امشب شیک و زیبا باشم .یادم باشد مشروب زیاد نخورم امشب  .  باید قبل از  رفتن  به مراسم کمی بخوابم و بعد بروم حمام و  آرایش کنم. بیانیه را هم چند بار بخوانم ؛تمرین کنم  و  بعد  جملاتی  پر مهر خطاب به  آقا جون پیر خانقاه نوربخشی  (آقای  وظیفه دان  )  مینویسد ؛ درباره خانقاه و دعا
خطش مانند همیشه   درشت و سریع ...و میان سطرها پرش هایی از موضوعی به موضوع دیگر و آخرین جمله دفترش که با  خطی شتابزده  نوشته است  و سه ستاره   به عنوان  پایان  بندی جمله گذاشته   
نمیدانم  چرا  این قدر غمگینم...***
و این اتمام  دفتر اوست
تاریخ آخرین یادداشت 29 دی ماه است و دفتر  او  بعد از این سه نقطه چین  و ستاره برای ابد خاموش و سپید ماند .
دیگر از میهمانی برنگشت  و  هیچ خطی در دفترش ننوشت
یادش گرامی
................................................................
   Photo By Nasrin Torabi

Marilyn Minter " in Louisiana ََArt museum "



Marilyn Minter " in Louisiana ََArt museum "
پورنو گرافی و اوهام اروتیک در آثار مریلین مینتر
>>در موزه لوئیزیانای کپنهاگ در کنار آثار نقاشان مدرن معاصر دانمارک ویدیو آرت های مریلین مینتر " نیز به نمایش در آمده است . مریلین مینتر ساکن نیویورک و استاد رشته هنر های تصویری در دانشگاه نیویورک است.او در لوئیزیانا به دنیا آمد دوران نوجوانی و جوانی را در فلوریدا گذراند و از 28 سالگی به نیویورک رفت .در یک کلوپ شبانه به نام مانهاتان عضو شد و پروژه ی تبلیغاتی کار روی جزییاتی در فیلم های پورنو را آغاز کرد. کار او ترکیبی از عکس و فیلم و نقاشی است که در تلفیق با دیگر شیو ه های فتوشاپ روی صفحه دیجیتالی اجرا میشود .
گاه روی صفحه آلمینیومی چاپ وتکمیل میشودتا لایه لایه به آن رنگ اضافه شود و تبدیل به فتو آرت ها و تابلوهای بزرگ تبلیغاتی شود و یا در ویدیو آرت هایش آنها را به طرزی خلاقانه به تصاویری تاثیر گذار، همراه با موسیقی بدل کند.حوزه ی کار او درباره جنسیت ؛ سکس و باورهای رایج درباره اروتیسم در جهان معاصر و تولیدات فکری سرمایه داری و صنعت تبلیغات و پورنوگرافی است. او قائل به نوعی اعتراض و انتقاد نه از طریق مرسوم بلکه با شیو های تجسمی برا ی نشان دادن موضوعی عمیق و موذیانه است که لایه هایی پنهان در ضمیر ناخودآگاه و رویا ها و زندگی امروزی ما دارد.او معتقد است هم طرفداران پورنو گرافی و هم مخالفان آن بر خطا هستند . او با شرکت در برنامه های تلویزیونی دیوید لترمن؛ آرسنیو هال و راه شب و نمایش کارهایش درمیدانی در لوس آنجلس ؛ نیویورک و بیشتر موزه های بزرگ آمریکا و اروپا میخواهد پرسشی اساسی را به ذهن بیننده القا کند براستی آنچه به عنوان حس زیباشناسی در حوزه پورنوگرافی و تخیلات و توقعات اروتیک بوسیله تبلیغات به مردم القا میشودچقدر حقیقی است وچه میزانی از این تماشا ی خیره کننده ساخته و خواسته ی بازار فروش محصولات دروغین سرمایه داری است ؟او در ویدیویی به نام" 100 ماده غذایی جنسی"قدرت باورنکردنی تبلیغات را برای تثبیت باورهای عمومی و فروش حیرت آور کالاها افشا میکند. و همچنین نقش کالایی ی زنان و دیگر بر انگیزنده هایی که همه پیام های جنسی ونقشی برای ایجاد تحریک و تهییج در بردارند تاپسندیده جلوه کنند و پذیرفته و خریداری شوند نشان می دهد و وقوف اینکه شرکت کنندگان در این نمایش، همیشه آگاهی یا سهمی در این ها ندارند. او به ما نشان میدهد کدام انگیزش های قوی در ناخودآگاه ما بر قدرت تصمیم گیری ارجح هستند و بیشتر از آنکه به ما لذت حقیقی و یا قدرت کشف تخیلات و توسعه شادمانی جسمی طبیعی را ببخشند ترفند و دامی برای نوعی وهم و فانتزی غیر قابل دسترس و شیفتگی و آرزومندی محال از طریق تصاحب کالا های غیر ضروری و ایجاد جاذبه جنسی هستند. .بخصوص در مورد زنان او اعلام میکند خواسته ها و لذت های آنان و تمایلاتشان کشف ناشده مانده است . بی ارادگی و جاذبه ای که هیچ مطابقت و هماهنگی ی با روح راستین تمایلات تن خواهی و کامجویانه ما ندارد اما نوعی سیستم و میدان دید و باور برای رفتار رویاها و خواسته ها ی ما فراهم آورده ؛ کابوسی بی پایان از ولع و شهوانیت که در پول و ناکامی وآرزو و تعریف کلیشه های زیبایی ؛ شناور است چنانکه خود او در چهار فتو آرت که در نیویورک در محله چلسی نمایش داد کفش هایی پاشنه بلند و زیباو قیمتی را رادر مایعاتی غلیظ و گل الود راه برد .یکی از مهم ترین کارهای او " خاویار سبز صورتی " مجموعه بی نظیری از عکس و فیلم هایی هستند که دهانی بلعنده و شهوانی را با رژلبی سرخ و لب های گوشت آلودی که باز و بسته میشود به جرکت در می آورد . هیولایی آمیب گونه و سرخ با اشتهایی وصف ناپذیر و کور ؛ هرچه پیرامون اوست میلیسد ؛ میبلعد ودر خود فرومیکشد تا هضم کند و تغییرشکل دهد . او ویرانی و بقا همان دور وتسلسل حیاتی در ارتباط موجودات زنده را که در زندگی انسانی درگیر کلیشه های زیبایی شده است وبدویتی زینت شده آن را تزیین و پنهان کرده ؛ بخوبی به حرکت و دیده شدن وا میدارد . .او بخصوص با ارایه فتو آرت هایی که در میادین و دیواره ساختمان ها به نمایش در آورد و در سلسله عکس هایی در موزه سانفرانسیسکو با بزرگ نمایی جرئیاتی مانند آرایش اغراق آمیز لب ها و چشم ها یی که صدها بار بزرگ تر از حد معمول شده بود؛ تا قدرت مخرب ِ فریبندگی و افسونگری پرکشش و کاذب آنها را عرضه کند . جنون وافسار گسیختگی تسلی ناپذیری که خود را به ما ؛ تمنیات و چشم های مان تحمیل کرده و مانند هیولایی مارادر نئون های پر زرق وبرق معلق نگاه داشته .احساس میکنیم هیچ شادمانی یا رازو کنش زیبایی آفرینی در پس این آراستگی پر شکوه و حیرت آور نیست ! پس ما اینجا چه میکنیم ؟ ما که جز وسیله ای برا ی تضمین بازاری سود آورنیستیم ؛ ما که در یک بیماری واگیردار عمومی تحت یک توهم طولانی مدت و مزمن تربیت شده ایم و اشکالی غیر قابل باور از طریق عمیق ترین غرایز تسکین ناپذیر مان توسط تبلیغات ؛ پول و صنعت سکس در جامعه مدرن به بازی گرفته میشود . ذوق زیبایی شناختی ی تحمیلی در جامعه ی سرمایه داری تمام جزئیات رفتاری؛ و تخیلات جنسی ما را در کنترل خود دارد . او در فیلمی 30 ثانیه ی چگونگی شکل گیری و شیوه معرفی همه کالاهای روزمره ؛ برا ی آنکه به فروش برسند را شرح میدهد. از یک ماشین تویوتا تا یک مبل یا لوسیون موبر همه به نوعی با سمبل های تحریک آمیز و پر جاذبه کد گذاری و معرفی میشوند تا به فروش برسند .
............................................................
لینک عکس هایی از کارهای او
https://www.google.se/search?q=marilyn+minter&hl=sv&prmd=imvnso&tbm=isch&tbo=u&source=univ&sa=X&ei=LwcDUKqWOaiL4gSwss3_Bw&sqi=2&biw=1525&