Thursday, July 9, 2015

یک شعر قدیمی / عشق / ۲۰۰۶



عشق
 
نه  عادت نمی کند به من
لج کرده با رنگ ملافه ها با چراغ
از شمردن بر ه ها / خوابش نمی برد

تن را نمی برد
نمی بندد دکمه هایش را / باز
تب می خواهد/ بلرزد 
نبضش را بگیرد یکی
تلو تلو دستش به شاخه ای
هرکجا بیفتد شمع های روشن
دیوان شمس و بطری شراب
کو دسته گل آتشین
لب های سرخت کجاست 
اسب رم کرده در پله ها
دور نرفته یادش نمی رود
 قلاده  دور روح خط می اندازد
در این هوای زخم و زیل
تنگ است وقت خدا
در این حدود
فرار از تمام سمت ها مایل تر
در این اتاق اما
به من عادت نکرده
نه  هرگزنمی کند .


Istanbul photo 2012

No comments:

Post a Comment