کسی خانه نیست
سیاه خوابیده ایم
هر دو سیاه روی کاغذهای سفید
من و خدا
رگ هایمان در هم گره خورده
خون مان هردو یکی ست
در سینه ام گلوله ی داغی ترکیده بود
و آسمان داشت در او بو می گرفت
مردی که در تنم مرده ام
زنی که او در خودش کشت
رعشه ی انگشت های چروکش به روی ماه
به گرد باد دویدنم دور باطل الاباطیل ...
شب ها این سقف لاعلاج
بدخوابمان می کند چک چک کلمات
و چقدر تنهاییم اینجا و نیست کسی
جز شعر و من و خدا
وقتی در می زنند
هر سه فریاد می زنیم
کسی خانه نیست.
No comments:
Post a Comment