Saturday, August 1, 2015

کسی خانه نیست . 1368



کسی خانه نیست


سیاه خوابیده ایم
هر دو سیاه  روی کاغذهای سفید
من و خدا
رگ هایمان در هم گره خورده
خون مان هردو یکی ست

در سینه ام گلوله ی داغی ترکیده بود
و آسمان داشت در او بو می گرفت
مردی که در تنم مرده ام
زنی که او در خودش کشت
رعشه ی انگشت های چروکش به روی ماه
به گرد باد دویدنم دور باطل الاباطیل  ...

شب ها این سقف لاعلاج
بدخوابمان می کند    چک چک کلمات
و چقدر تنهاییم اینجا و نیست کسی
جز شعر و من و خدا

وقتی  در می زنند
هر سه فریاد می زنیم
کسی خانه نیست.

No comments:

Post a Comment