Wednesday, September 4, 2013

سه شعر / "کلمات " آزیتا قهرمان / 1374 از کتاب "فراموشی ایین ساده ای دارد " نشر نیکا .



................................................................
" کلمات 1"
معرکه گیران ؛ دلقکان کهنه کار
آن که عرق ریزان از راه رسید
و بازی را به هم زد
بدل ها و طنازان
با لنگه ابرویی به بالا
نشسته در وسط ِ هر متن
در عکسی به یادگار
خودنماها و عبوسان
بیکاره ها ؛ نازپرورده ها
آنهایی که جلف و براق اند
و جیرجیرکفش های نوشان ترس آور
حقوق بگیران ، بازنشسته ها
حجله نشین ها ؛ قدیسان
آنهایی که با ابهت و پرشکوه آمدند
عصاکش با فقرات مایل و استخوان های پوکیده
راه باز می کنم تا بگذرند
و سر خم می کیم
برای کلماتی آبله گون، بست خورده و بنجل
آنها که می شود
پا به پایشان رقصید . راه رفت . حندید
یا شلیک کرد از فاصله ای دور
به سمت همین جا که من لم داده ام
در گودی این جملات ِ ِاز مد افتاده...
..........................................
" کلمات ۲ "
خود را پشت کلمات گم می کند
تا به دنبالش بگردی
با لحن باد صدایت می زند
تا سر بچرخانی
با شعله ای علا مت می دهد
از بین جمله ها سرک می کشد
با نقاب
لای عطر سوسن ها غیب می شود
تا از بیراهه تاریک
دیوارها را دست بسایی و بیایی
تا بعد از پلی لغزان و مارپیچ پلکانی نمور
در قدیمی را دوباره بکوبی
وناگاه مرا کنار خود پیداکنی
در هیئت زنی که هیچ شباهتی به او ندارد.
.......................................................

 " کلمات ۳""
کلمات را می رباید
انگار راهزنی بدزدد
پالتو و کلاه میهمان ها را
در پاگرد ِپلکان تاریک
کلمات را می پوشد
با تزیین ِ پر و نگین
و دنباله ای چین خورده از جمله هایی بلند
خود را به شکل دیگر می آراید
راهی نمانده است
دوستانم همه درختان را غصب کرده اند
ماه، ظرفیت تکمیل
دریا، آسمان و زمین
تمام فصل ها و تلفن ها اشغال است
فقط مانده ؛ جامه ی بازیگران مرده
در گنجه ی این نمایشخانه ی قدیمی
تا این خیالات برهنه و لاغر
روی همین تخته های لق و پوسیده
بازی کهنه را اجرا کنند
و عشق شتابان با کفش های لنگه به لنگ
دور بردارد در میانه ی میدان.
.......................................................
1374 از کتاب "فراموشی آیین ساده ای دارد . نشر نیکا .آزیتا قهرمان
د
.
 



 

No comments:

Post a Comment