دوست شاعرم رفت
با جمله هایش در وصف غروب مشهد
با ماتیک سرخش به رنگ پاییز
با انگشتر طلای معبد دلفی
با نیم چکمه های چرمی سیاه
با شعری که خواب دید به خط فنیقی
با گربه ای که این اواخر اهلی شد
با دفترچه خاطرات صد برگ
با جمله هایش در وصف غروب مشهد
با ماتیک سرخش به رنگ پاییز
با انگشتر طلای معبد دلفی
با نیم چکمه های چرمی سیاه
با شعری که خواب دید به خط فنیقی
با گربه ای که این اواخر اهلی شد
با دفترچه خاطرات صد برگ
با خنده ای که ماه را روشن کرد
با لیوانی دست
چپش پر از یخ
با دو قدم قبل سرخوردن کف اتاق
با رنگ کبودی از نک ناخن تا پیشانی
همان جا که افتاد ؛ خوابید و چشم بست
با سیگارش با موی تابدار و کتاب کیمیا
از جلدش پریده بود انگار
با دو قدم قبل سرخوردن کف اتاق
با رنگ کبودی از نک ناخن تا پیشانی
همان جا که افتاد ؛ خوابید و چشم بست
با سیگارش با موی تابدار و کتاب کیمیا
از جلدش پریده بود انگار
نامش را
صد بار آوردند
دکتر نبضش را گرفت
دکتر نبضش را گرفت
بعد اورا
شستند
پوشیده در کتانی سفید
بعد سوارجعبه چوبی
سنگ را گذاشتند
سنگ را گذاشتند
بعد گل های نرگس آبی و زرد
ساکت چیزی نگفت
ساکت چیزی نگفت
همیشه
آدم عجیبی بود
وقتی سکوت می کرد
یعنی
داشت شعر تازه ای می نوشت
................................................................................. photo by Fardis 1375 . ی
No comments:
Post a Comment