کُشتی یک قهرمان با زبان
آرش نصرت اللهی
یادداشتی بر «هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری» نوشته ی آزیتا
قهرمان
این مجموعه ی دفتربندی شده، در وضعیتی چالشی با زبان به سر
میبرد. در برخی موارد زبان به شدت هدف متن قرار میگیرد و آزیتا قهرمان فراموش میکند
که شعرشدن متنش از عهده ی فقط چالش با زبان، برنمی آید اما در اغلب موارد موفق می شود
با افزودن نگاه تازه، ارتباط تازه بین عناصر معنایی متن، قرار دادن عناصر در فضای
متفاوت و غیرمعمول، شعر را در وضعیت کشف قرار دهد. در این جا باید اشاره کنم که
انتقال معنا در وضعیت کشف یادشده، دیگرگون میشود و درواقع زبان درقالب کلماتش،
دیگر فقط انتقال دهنده ی معنای مرسومش نیست و موجودیت زبان چیزی بیش از کلمات و
آواهای آن میباشد و این ارتباطات و نگاه تازه ی معنایی و بیانی است که انتقال و
تأویل دیگرگون از متن را ممکن می کند. اینها وقتی منجر به دگرگونی ساختار و بافت
متن میشود، آن وضعیت شعرگونه را رقم میزند. نمونه اش شعر «در ستایش نامادری» که
حتا از امکانات بیانی و آوایی زبان آذری برای فضاسازی استفاده کرده و تلفیق درهم
تنیده ی عناصر زبانی و معنایی در آن اتفاق افتاده است (بخش هایی ازشعر): آی
سونا خانیم/ در بنبست لالهها دهان تو تیمارستانی قشنگ بود/ پلنگ را از رو بستی و
ماه را نوشتم/ پستان همین شیپوریِ سفید باغچه شد و شیرم حلال/ گفتم قبول/ .../ دست هایم
را دیگر نمی دهم تنبیه شان کنی/ لج کرده ام با هاراگدین و هارداسان بالام/ خوشه هایت
خشم داشت/ شوخی هایم شاخ درآورد/ لبه هایت لیز بود سر خوردیم/ .../ آی سونا خانیم/
بیا بیا روی گوش هایت کمی عقاب بخندم/ درخت توت را نزدیکتر بکش/ اردیبهشت است/
باید بالاتر از تب؛ دیوانگی کنیم.
البته من با «روی گوشه ایت کمی عقاب بخندم» به لحاظ نحوه ی
نحوشکنی و رفتارسازی موافق نیستم اما نزدیک کشیدن درخت توت میتواند یک رفتار
شاعرانه باشد که انتقال حس مناسبی دارد.
یا عبارات «خاطره ای که پوسته هایش را از اکنون گرفت» و
«چشمهایم را/ جای نقابش پوشید و رفت.».
نکته ی دیگر این است که شعر قهرمان همیشه پرتصویر و پر عنصر
میباشد و اینگونه شعرها نیاز به تعبیه ی محلی برای نفس کشیدن دارند که قهرمان
نیز جز در مواردی توانسته این وضعیت را بهوجود آورد.
مورد دیگر رفتار وسواس گونه ی قهرمان در ساخت فضاهای شعریاش میباشد که اغلب به سوررئال نزدیک است، به طور
مثال در شعر «سفرنامهی سراندیب»، بعد از شرح یک منظره و تصویرسازی انتزاعیاش، به
پیدا کردن «تو»یی در یک نقاشی میپردازد اما وسواس یادشده ول کن نیست و با اضافه
کردن عناصر دیگر مانند صفت؛ شرجی برای نقاشی، سعی در پیچیده کردن وضعیت و دستیابی
به بیشترین کشفگونگی دارد که موفق بوده است. از شعر اخیر: تو شبیه نخل ها یک
ور افتاده ای/ پشت نخلستان/ در نقاشی شرجی آن بندر/...
اما قهرمان باید مراقب این وسواس اضافه کردن عناصر باشد که
پیچیدگی بیش ازحد متن اش، امکان کشف و لذت را از خواننده نگیرد.
در تصویرسازیها، علاوه بر تکنیک های مرسوم، تکنیک حرکت
عناصر تصویر را در جهت زنده کردن تصویر، به کار میگیرد. در شعر اخیر: کمی ابر
آن گوشه/ سایه ها دست به گردن کنار یک درخت/ درست در همین صحنه اما/ چه برفی به یک
باره/...
No comments:
Post a Comment